گاه گاهی بغض گلوبم را میفشارد. گاه گاهی بغض را میشکنم و میگریم. گاه گاهی بغض را در گلو فرو میبرم و سکوت میکنم. گاه گاهی دلم میخواهد فریاد بزنم ولی از شرم مادر همسایه که مریض است آرام میگیرم. گاه گاهی دلم می خواهد همدمی داشته باشم ولی یاد بی وفایان وجودم را می لرزاند. گاه گاهی دلم میخواهد با کسی حرف زنم ولی داستان های افشای راز بسیار دیدم. گاه گاهی غصه امانم را میگیرد ولی هیچ جای امنی ندارم که پناه برم به آنجا. گاه گاهی میخندم ولی غافل از زردی رخسار و غم هویدای خویش. گاه گاهی تنها لذت زندگیم غرق شدن در دریای گذشته ام میشود. گاه گاهی دلم برای آرزوهایم ، تلاشمهایم و امیدهایم تنگ میشود. گاه گاهی به افکارم قرص خواب میدهم. گاه گاهی توبه می کنم برای گناه نکرده ام. گاه گاهی عذر خواهی می کنم برای اشتباه نکرده ام. گاه گاهی حرف میزنم با قاب عکس خالی او روی دیوار و او تنها می خندد. گاه گاهی دلم میخواهد به جای گاه گاهی با شهامت بگویم هیچگاه ... ولی افسوس هیچگاه اینچنین نمی شود. گاه گاهی خودنویسی می خواهم تمام حرف های دلم را پیاده کند ولی هربار خودنویسم رنگ تمام می کند. گاه گاهی دل من میگیرد. خودنویس من رنگ تمام کرد و باز هم حرفایم در نیمه راه ماند. گاه گاهی به درد دل خود میخندم ، خلق تصور دارند که دلی خوش دارم
Edit for armiss by : ~*~*~*ریحانه خدادادی*~*~*~